به فرض هم که کمی خواب از سرم بپرد
علاقهی به تو از ذهن مادرم بپرد
به فرض پنجرهی ما به کوچه باز شود
زبان اهل محل روی من دراز شود
خدا که از من و امثال من نمیگذرد
نه! او به طور کل از حرف زن نمیگذرد
تو حرف تازه بزن راه مستقیم شود
خدا به خاطر امثال تو رحیم شود
خودت که حرف مرا مختصر نمیکردی
کم ادعای حقوق بشر نمیکردی!
زبان بومی زن را کسی نمیفهمد
شب است و شومی زن را کسی نمیفهمد
و ماه پُر شده از من و رو به پایین است
سکون گم شده و سایهی تو سنگین است
از انعکاس تو پیراهنم کبود شده
عبور میکنی از من ... تنم کبود شده
من آدمم هیجان درونیام بالاست
فشار اکثر رگهای خونیام بالاست
من آدمم به حضور تو فکر خواهم کرد
به مردنِ تو به گور تو فکر خواهم کرد ...
چه روزهای بدی بود بیتو بودنِ من
چه روزهای بدی که به ارزش یک زن ...
نبود هیچ کسی گرمی درونم را ...
و یک نفر که بگیرد فشار خونم را
چقدر مردگیام را از این بدن بخرم؟!!
ولم کنید برای خودم کفن بخرم
که بعدها فقط این لاشه است و بوی بدم
و کاش گم بشود توی کوچهها جسدم
که سوسکها برسند و اجارهام بکنند
و گرگهای محل تکه پارهام بکنند
بمیرم و پدر و مادرم قصاص شوند
بمیرم و همه از دست من خلاص شوند
تمام شهر پُر و جای گور کم باشد
برای شستن من مردهشور کم باشد
که یک جنازهی بینام و بینشان باشم
و چند قطعهی مجهول استخوان باشم
...
نه! هیچکس به من از دور شک نخواهد کرد
به یک جنازهی زخمی کمک نخواهد کرد
به فرض من را از روی خاک بردارند
کنار باغچهای توی گور بگذارند
تو از کنار جسد روز و شب عبور بکن!
تمام خاطرههای مرا مرور بکن!
ببین چقدر برای تو پشت در بودم؟!
چقدر عاشق من میشدی اگر بودم؟!!!
...
تمام حادثهی مرگ مردنِ من نیست
تمام کردن این حرفها که با زن نیست
از این دقیقه به بعد عشقهایمان باطل!
نفس برای تو ... نه! هر دوتایمان باطل!
...
: (دو نقطه) شنبهی یک هفته پیش بود که مُرد
زنی که مثل شما زندهاش به درد نخورد
لیلا صبوری زاده